بله ایتا


نسابه

پرواز

 

 

و پرواز خود فصلی و راهیست دیگر برای درک معانی مستتر در بخشهای مختلف و متنوع ملکِ وجود و غایت ملکوت


روزی، در حالیکه ترمال و جریان بالاروندۀ زیرین یک ابر، مرا و چتری که به آن الصاق شده بودم ! را با خود به اوج می‌برد، در حالیکه که آدمیان و جهان و هرچه در آن، لحظه به لحظه در پیش دیدگانم کوچکتر و ناچیزتر می‌شدند، با خود می‌اندیشیدم که درگذشتگان و مردمان دیگر قرون و دوران، چه محروم بوده‌اند از درک عظمت خالق و هیچ بودنِ مخلوق !


شاید این معنی را البته در درجاتی کمتر هم حس کرده و دریافته بودم، در آن روزگارانی که بعنوان کودکی همراه با خانواده و بستگان، مزّۀ کنده شدن از زمین را به مدد طیّارۀ پستی برخاسته از باندهای خاکی، می‌چشیدم، اما ...


اما درک این احساسات و معانی آن هنگام که خودت باشی و خدا و چتر و آسمان و و زمین و ساکنانش که لحظه به لحظه ناچیزتر می‌شوند و دیگر هیچ ! به مراتب دقیقتر و تاثیرش بر لوح ضمیر و جان، عمیقتر خواهد بود ...


اصول پرواز را نزد اساتیدی همچون کاپیتان امین‌مهر، کاپیتان اسدی، کاپیتان داوودی و مرحوم کاپیتان موسوی در سازمان هواپیمایی کشوری آموختم و لذت درک معانی آن با دوستان و بزرگوارانی همچون حاج مهدی توکلی و مرحوم بیات و کاپیتان روشن ادامه دادم .


نقطه عزیمت و کنده شدن از زمین در ابتدا، فرودگاه آموزشی زرقان( شیراز) بود حدود دو دهه قبل، آن زمان که هنوز شب موّاج موی‌ها در مصاف طوفانهای زندگی، به سپیدی فجر صادق نگراییده و طراوت چهره به سمبادۀ غم نسائیده !


اولین تجربۀ پروازهای آموزشی و زان پس مستقل ( سولو ) در سال 1378 و در فرودگاه زرقان (شیراز) و سایت صدرا کسب شد با وسایل پرندۀ زیر :


1- هواپیمای بدون موتور بلانیک L13 ( گلایدر)


2- پاراگلایدر ( چتر یا همان بال !! )


و با هواپیمای فوق سبک موتوری هم در حد چشیدن به قدر تشنگی !


و اما پس از سالیان دراز، این جان، همچنان سرِ پرواز دارد ...



"حامد" از سوز دلش، خون‌واژه‌ها چون می‌چکید


پای در گِل مانده او، لیکن سرِ "پرواز" داشت*

 

✍ : سید حامد نسابه ( بیتی از مجموعه غزلها ) 

مطالب مرتبط

پرواز
پرواز
و پرواز خود فصلی و راهیست دیگر برای درک معانی مستتر در بخشهای مختلف و متنوع ملکِ وجود و غایت ملکوت روزی، در حالیکه ترمال و جریان بالاروندۀ زیرین یک ابر، مرا و چتری که به آن الصاق شده بودم ! را با خود به اوج می‌برد، در حالیکه که آدمیان و جهان و هرچه در آن، لحظه به لحظه در پیش دیدگانم کوچکتر و ناچیزتر می‌شدند، با خود می‌اندیشیدم که درگذشتگان و مردمان دیگر قرون و دوران، چه محروم بوده‌اند از درک عظمت خالق و هیچ بودنِ مخلوق !