صفر المظفر سال 1444 هجری قمری، میانه راه نجف کرببلا، مجلس روضۀ مولانا حضرت علی اصغر علیه الصلوة والسلام
گهواره
کودکی بی شیر دُر میسُفت دَر گهوارِهای
میستانْد از جملهیِ تاریخ دل ، مَهپارِهای
اشکها از سوزِ روزش ، قرنها جاری شده
چشمها از شبنمِ چشمِ شبش ، خونبارِهای
تا نماید فاش ، سَعیِ باطلِ اصحابِ بَغی
میزَنَد بس ناخن نازک به دلها ، چارِهای
مهدِ محزون بی قراری میکند هر شامگاه
شاید اما باز آید، با یَمِ ِ یکبارِهای
میسراید این قلم از شورِ شاری سوزناک
قصهیِ پرغصهیِ یک غنچهیِ بَربارِهای
پیچ خورده در کمندِ زلفِ یارِ آشنا
شاهد سرهای بی تن، چون فَغِ نَظّارهای
در بلادی کو نبودش یک ولی اِشناس، نَک
تشنه لب رندی بُدم در کسوت میخوارِهای
در طریق عشقبازی ، از نجف تا کربلا
روح اندر آن ریاحین، طایر ِ طیّارِهای
گامهایم هر نفس تهلیل گویان در نَوَرد
رشحهیِ رحمان، درونم قاهرِ قَهّارِهای
عصرها مِن بعد تاراج شرف در عصرِ خون
عصری از احساس پر شد زورقِ خَمّارِهای
نوحهای جانسوز میآمد به گوش از دورها
مردمی گریان ُ جانها در خروش از بارِهای
نوحه خوان میگفت چون شد آن گلِ زیبا شکفت
آنچنان رنگین که گویی طرح زد، انگارِهای
اشکها دربر گرفته لالهای را تنگتنگ
چهرها از مِهر چهرَش مشتعل رخسارِهای
قلب بی تاب و توان از آنهمه شور ُ شعور
اشک رقصان شد بسان عشق در کَهوارهای
دستهایم لمس میکرد از نگاهِ چشمها
نرمِهیِ سبزین قبایِ سار وَش گلپارِهای
اسمعیل دیگری قربان حق باید شدن
نوگلی ، برگ گلی ، رخشندهای، اِستارِهای
غنچه اندر لابلای مِهر مادر خفته بود؟
یا که بی آبی زده بر حنجری، قَدّارِهای ؟
تا پدر آن مَهوَشِ سیمین وشِ عطشان بدید
تازهتر شد چهرهیِ بارانیِ غمخوارهای
کودکی معصوم و زیبا، صورتی غرقِ عطش
فارغ از غوغای هستی، گلبن خوش تارِهای
چشم در چشمانِ هم اشک پدر جاری و او
هر یکی از بهرِ دیگر،روضهای دَرسارِهای
دستها یاری نمیکردند تا برچیند او
آرمیده گلپَرِی از دامن فَغوارِهای
الحکایت برگرفت از دامنِ مادر ، پدر
گلعذاری ماهرو، یک مَهجبین مَهشارِهای
زوزهها برخاست چون، فهمیدم آن ماه مُنیر
رفته بالا بر دو دستِ شمس چون فخّارِهای
از شقاوت ، دستهای جمله خَنّاسان رها
کرد از ننگین کمانی، نیشوش قدّارِهای
کز نفیرش دشت و صحرا جمله شد در اضطراب
زانکه میشد از جهان، جانِ جهان ، بییارِهای
خود نمیدانم که خون از آن گلو جوشش گرفت
یا که پیکان سه شعبه گشت چون فَوّارِهای
آنچنان صحرا غمین شد، روز بُد چون شام تار
تیر هم گریان شد از بَدکاریِ بَدکارِهای
گفت آندم کز هلال روی ماهش شد هلال
قامت رعنای مصباح الهدی چون نارِهای
نور و خون اندر تکاپو تا کدامین یک کنند
حق مطلب را ادا از بهرِ حق، بی مارِهای
شد حقیقت فاش تا روز قیامت بی گمان
بعد او شد این جهان یک ملتهب سیّارِهای
پنجمین نور هدایت کرد دلبندی فدا
تا نماید عشق را در گوشهیِ ششوارِهای
" حامد " این لالائیِ خونین چو بشنید از سَماء
بیخود از خود گشته چون سرگشتهیِ آوارِهای
: سید حامد نسابه
یکهزارو چهارصد و چهل و چهار سال گذشته از هجرت
#اربعین چند قدم مانده به کربلایِ معلّی حین تبرّی
و رهینِ رحمتِ دریایِ بیکرانِ تولّی
در جوارِ مجلسِ روضهیِ حضرت علیِّ اصغر ( علیه الصّلوه و السَّلام )
تقدیم به محضرِ مقدّسِ کودکی که شد رهبر،
ماه منیرِ آن شمسِ اَظهر و آن امامِ اَطهر،
مولانا ، حضرت علیِّ اصغر،
کودکِ لب تشنۀ صحرای کربلا،
و پرچم هدایتِ راه گمکردگان در این دنیای پربلا،
و ناوَکِ جبهه حق بر چشم فتنهیِ فتنهگران ،
که معصومیتش کرد باطن بَد سیرتان را تا همیشهیِ تاریخ ، بَرمَلا ...
www.nassabeh.com
🚩 کانالهای انتشار مطالب :
https://eitaa.com/seyyed_hamed_nassabeh
تلفن تماس : 35 00917 0917