ساقی زِ مِی نگارها چون لالِه میکشید
عصری که عشق بر فلق انگاره میکشید
گوئی که در افق ، بر آن نیهای داغدار
بس پرفروغ مِهرها با ژاله میکشید
هر فتنهای که بر سر آلِ علی گذشت
از جورِ اِبنِ هرزهیِ محتالِه میکشید
گفتم عجب حکایتی کاین قصّه پردهها
در یک نظر به آسمان ، صدبارِه میکشید
ساقی بیار باده صافی که این خزان
بر عمر میگذشت ولی بادِه میکشید
هر گل که رخ نشویدش اَشکِ فِراقِ دوست
گوئی که نقش، بی مِی ُ ، بی غارِه میکشید
آن دم که پیشوایِ حق در دشت کربلا
فریاد بر سرِ شَه ِ رَجّاله میکشید،
صوفیِّ مُهر بر لبِ غافل زِعشقِ یار
بیهوده رنج بر سرِ سجّادِه میکشید
" حامد " چو این قِصَص بدید ُ زِسر بُرد هوش
با اشک ُ آه پَر سویِ خُمخانه میکشید
گفتا که سعی بی صفا ناید قبول، دوش
وان مُحرِم حرَم که خود بس ناله میکشید
سید حامد نسابه #حامد
کانالهای انتشار مطالب، اشعار ، مصاحبهها و پژوهشها در پیام رسانهای بله و ایتا: