رخ نما ای بُتُ هرآنچه بُد از یاد ببر
غم دل را بزدا نیک ُ تو بر باد ببر
جمع کن جمع پراکندهیِ ما را به چمی
زان سپس شیفتگان را به دو فریاد ببر
در جهانی که خزف گشته رقیب دل لعل
به فَتَنّا قسم این فتنه، زبنیاد ببر
سینه چون خازِن آتشکده فارس شده
تو بیا زآب حیات این همه بیداد ببر
خصم را گو که میا، جورُ جفا بیش مکن
دوست را برکِش ُ عیسی کنُ اِمجاد ببر
دوش از دیر مغانم به اشارت گفتند
تا شوی طائیِ طان، طاعت استاد ببر
سرخوش از بندگی شاه جهانیم کنون
غیر از این هر چه بُوَد گو همه را باد ببر
گشت شمشیر غمش، مطرب میخانهیِ عشق
تا شوی کشتهیِ او، نام خود از یاد ببر
دلِ سرگشتهیِ "حامد" نشود در دل خاک
گو تو این تان ُ تنش را همه صیاد ببر
سید حامد نسابه
#حامد#شعر#غزل